جدول جو
جدول جو

معنی هم قبیله - جستجوی لغت در جدول جو

هم قبیله
(هََ قَ لَ / لِ)
دوتن که از افراد یک قبیله باشند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
هم قبیله
همدوده همتیره دو یا چند کس که از یک قبیله هستند
تصویری از هم قبیله
تصویر هم قبیله
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هم طویله
تصویر هم طویله
چارپایانی که با هم در یک اسطبل باشند
فرهنگ فارسی عمید
(هََ فِ لَ / لِ)
همراه. هم عنان:
ای زخمگه ملامت من
هم قافلۀ قیامت من.
نظامی.
، نظیر. برابر:
هم طارم آفتاب، رویش
هم قافلۀ عبیر، مویش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ طَ لَ / لِ)
دو چهارپا که آنها را در یک آخور یا استبل بندند: دو خر را که هم طویله کنند، هم بو نشوند هم خو میشوند، هم رشته، چه طویله به معنی سمط و رشته بود، قرین. مقارن: اگر با متانت قلم مهابت شمشیر هم طویله نباشد... (سندبادنامه).
تا دری یافت هم طویلۀ آن
شبچراغی هم از طویلۀ آن.
نظامی.
بود از صدف دگر قبیله
ناسفته دریش هم طویله.
نظامی.
پارسا را بس اینقدر زندان
که بود هم طویلۀ رندان.
سعدی.
، همانند. نظیر. شبیه:
در کون هم طویلۀ خاقانیند لیک
از نقش و فطرتند، ز نفس و فطن نیند.
خاقانی.
سیر ارچه هم طویلۀ سوسن بود به رنگ
غماز رنگ او بود آن بوی گند او.
خاقانی.
خاقانیا هوان و هوا هم طویله اند
تا نشکنند قدر تو، بشکن هوای نان.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(هََلَ / لِ)
هم وزن. هم سنگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ قَرْ یَ / یِ)
هم ده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پر قبیله
تصویر پر قبیله
پر کس و کار که خویش و قوم بسیار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم قبیلگی
تصویر هم قبیلگی
هم قبیله بودن
فرهنگ لغت هوشیار
هماخور، دمخور یار دمخور دو یا چند ستور که دارای یک اسطبل و یک آخور باشند، یار رفیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم قریه
تصویر هم قریه
همروستا دو یا چند تن که دریک قریه سکونت دارند
فرهنگ لغت هوشیار